شگفتا وقتی که بود نمی دیدم وقتی می خواند نمی شنیدم وقتی دیدم که نبود وقتی شنیدم که نخواند چه غم انگیز است وقتی که چشمه ای سرد و زلال در برابرت می جوشد و می خواند و می نالد .تشنه آتش باشی و نه آب و چشمه که خشکید چشمه که از آن آتش که تو تشنه ی آن بودی بخار شد و به هوا رفت و آتش کویر را تاخت و در خود گداخت و از زمین آتش رویید و از آسمان آتش بارید تو تشنه آب گردی و نه تشنه آتش و بعد از عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود از غم نبودن تو می گداخت