سالها پیش که من به عنوان داوطلب در بیمارستان کار می کردم، دختری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانس زنده ماندنش انتقال کمی از خون خانواده اش به او بود.
او فقط یک برادر 5 ساله داشت. دکتر بیمارستان با برادر کوچک دختر صحبت کرد.
پسرک از دکتر پرسید: آیا در این صورت خواهرم زنده خواهد ماند؟
دکتر جواب داد: بله و پسرک قبول کرد.
او را کنار تخت خواهرش خواباندیم و لوله های تزریق را به بدنش وصل کردیم، پسرک به خواهرش نگاه کرد و لبخندی زد و در حالی که خون از بدنش خارج می شد، به دکتر گفت: آیا من به بهشت می روم؟!
پسرک فکر می کرد که قرار است تمام خونش را به خواهرش بدهند!
منبع:داستان کوتاه
سلام
یه بزرگی میگه:تنها ۹۹ درصد از مرد ها هستند که ابروی اون ۱ درصد رومی برنند
نظرت در مورد این حرف چیه
درست نیست که بگم اما من خودم واسه ی اینکه به خودم و دوستام ثابت کنم با چندتا پسر دوست شدم جالب این جاست که یکی از اونها دوستش از من خوشش اومد حاضر بود هر کاری بکنه تا با من دوست بشه ولی بعد از مدتی فهمیدم که با چندتا از دوستای خودمم دوست بوده
یا با یکی دیگه ۷ ماه دوست شدم بعد از این همه مدت گفت من با یه دختری تازه دوست شدم که خیلی خوبه حیف که ولش کنم و مجبورم تورو ولت کنم چون گفته دوست نداره من با یه دختر دوست باشم
یکی دیگه بعد از ۴ ماه گفت من نمی تونم با تو دوست باشم چون هپاتیت دارم و این شکلی زندگی تورا هم خراب می کنم و بهتر که از هم جدا بشیم
.
.
.
.
تو نظرت چیه اگه خواستی بگو تا بازم برات بگم
در ضمن اگر ادم خوب سراغ داشتی حتما بگو تا بهت ثابت کنم همشون یک شکلند
منتظرتم
بابای
کاش تمام آدم این قدر خالصانه و با دل و جون با هم برخورد می کردن. ولی خب اون موقع دنیا می شد بهشت!